✍🏻 نعمت احمدی
مقدمه
مقالهی حاضر، مربوط به محاکمهی حاج شیخ فضل اللّه نوری-مجتهد طراز اول و صاحب فتوای تـهران-به دست مشروطهطلبان و در نهایت اعدام اوست.
صاحب این قلم مدتها دنبال کیفر خـواست و یا صورت جلسهی مـکتوبی از مـحاکمهی شیخ فضل اللّه نوری بودم. به باورم در تاریخ یکصد سالهی ایران چنین محاکمه ای صورت نگرفتهست.
دادگاه با آن قدرت و توان و متهم با چنان پیشینه و عنوانی، دومین روز فتح تهران دادگاه انقلابی در عمارت جنوبی تـوپخانه تشکیل شد. دادگاه، حاج شیخ فضل اللّه نوری را به این اتهام محاکمه کرد که چون شیخ فضل اللّه نوری علیه حکومت ملی قیام نموده و سبب قتل هزاران هزار نفوس و خرابی بلاد و غارت و فـساد گـردیده و حجج الاسلام و نجف اشرف هم او را مفسد فیالارض تشخیص دادهاند و محکوم به اعدام نمود.
قبل از ورود به متن کیفرخواست و در نهایت حکم آن بدوا اعضای محکمهی انقلابی را نام میبرم.
این اعضا عبارت بودند از: مـنتصر الدولهـی پیشکار، نظام السلطان، وحید الملک شیبانی، جعفر قلی خان استانبولی، سالار فاتح، یمین نظام، میرزا علی اصغر احمد خان (خواهرزادهی تقیزاده) میرزا محمد خان عمید السلطان، میرزا محمد خـان (مـدیر روزنامهی نجات) اعتلاء الملک، سید محمد ملقب به امامزاده، جعفر قلی خان بختیاری (سردار اسعد) و در نهایت میرزا ابراهیم زنجانی که دادستانی این دادگاه را برعهده داشت.
اعضای این محکمهی انـقلابی بـه شـرح فوق، توسط مجلس عالی انـقلاب مـتشکل از: (افـراد بانفوذی مانند؛ سپهدار اعظم تنکابنی، سردار اسعد بختیاری و سید حسن تقیزاده و میرزا حسن خان وثوق الدوله) انتخاب شدند.
این گروه بدون تـوجه بـه سـابقهی قبل و بعد در زمان انتخاب، جزء تندروهای مشروطه بـودند و بـه همین اعتبار گروهی تندروتر خود را برای محاکمه انتخاب کردند این ترکیب غیرقضایی در مجموعهی دادگاه شیخ فضل اللّه، یک گمان را قـوّت مـیبخشد کـه اولین و آخرین محاکمهی سیاسی ایران با حضور هیأت منصفه تـشکیل شده است؛ زیرا به جز دادستان که صادرکنندهی حکم نیز بود ۱۲ نفر دیگر که عضو دادگاه طبیعی است ایـن گـروه بـه ظاهر اعضای هیأت منصفه بودند نه اعضای قضایی. از نحوهی سوال و جـواب ایـنان هم برمیآید که تنها شیخ ابراهیم زنجانی، عضو قضایی دادگاه بود.
شیخ ابراهیم، معروف به شـیخ ابـراهیم مـجتهد همانند شیخ فضل اللّه در نجف تحصیل کرده بود و طرفه این که شیخ ابـراهیم و شـیخ فـضل اللّه هر دو در نجف هممباحثهیی بودند. شیخ ابراهیم در دورههای اول و سوم و چهارم نمایندهی مجلس بود، پس از نمایندگی دورهـی اول، دوم ریـیس مـدرسهی ثروت و پس از انحلال دورهی سوم مدتی رییس ادارهی اوقاف ایران بود.
بدیهیست حضور مـجتهدی در رأس دادگاه زمانی که هنوز اصول تشکیلات عدلیه نوشته نشده بود و در واقع قضاوت بـه شـیوهی شـرعی انجام میشد. شیخ مجتهدی همانند شیخ ابراهیم زنجانی، تنها رییس محکمهی انقلابی باشد و سـایرین اعـضای هیأت منصفه این دادگاه؛ زیرا حکم بدوی قطعی و نهایی بود و محکمهی دیگری بـرای اعـتراض تـشکیل نشد، تنها اعتراضی که از ناحیهی شیخ فضل اللّه صورت گرفت این بود… من مجتهد هستم و بـر طـبق الهامات قوهی اجتهادیه و شم فقاهت راهی را که مطابق شرع تشخیص دادند، پیـروی و عـمل نـمودم.
چگونگی دستگیری شیخ فضل اللّه نوری
با نزدیک شدن مجاهدین به تهران و معلوم بودن سرنوشت حـکومت مـحمد عـلی شاه، طبیعی بود که شیخ فضل اللّه هم از آسیب مصون نخواهد ماند. مـحمد عـلی شاه با فتح تهران به سفارت روس پناه برد، ولی شیخ فضل اللّه کماکان حوزهی خود را برگزار مینمود. حـسن اعـظام قدسی به نقل از پدرش که از شاگردان شیخ فضل اللّه بوده مینویسد:
«… من و جـمعی از عـلما و طلاب در حوزهی درس منزل حاج شیخ فضل اللّه بـودیم کـه یـک نفر از سفارت روس وارد شد و با حاج شیخ مـذاکره و او را دعـوت به سفارتخانه نمود. حاج شیخ جواب داد: مسلمان نباید پناهندهی کفر شود، آنهم مـثل مـن و بعد آن شخص اظهار کـرد کـه اگر حـاضر نـمیشوید، بـیایند بیرق را بالای سر در خانه نصب نـمایند و بـیرق را نشان داد و اجازه خواست سر درب عمارت قرار دهد. در این قسمت هم حاج شـیخ فـضل اللّه جواب داد که اسلام زیر بیرق کـفر نخواهد رفت. . »
به گزارش نادعلی، پیشکار شیخ فضلاللّه که در هنگامهی به دار آویختن شیخ فـضل اللّه نـوری مهر امضاهای خود را به او سـپرد تـا بـشکند که بعد از اجـرای حـکم اعدام از مهرها سوءاستفاده نـشود، صـحنهی بازداشت شیخ را با اندکی تغییر با مطلب بالا بیان میکند. به گفتهی نادعلی:
آقـا در کـتابخانهی خود بودند و حال نداشتند… فرقی نـمیکند چـه در حوزهی درس و چـه در کـتابخانه، مـرحوم شیخ فضل اللّه نخواست هـمانند محمد علی شاه به جایی پناهنده شود یا بیرق دولتی را بر سر در خانهاش آویزان کـند.
«وقـتی صدای حمله مجاهدین را شنید، فرمود: بـاز چـه خـبر است؟ در ایـن وقـت رییس مجاهدین جـلو آمـد و گفت: آقا بفرمایید با هم برویم. آقا به در و بام نگاهی کرد و فرمود: این همه تفنگچی بـرای گـرفتن مـن یک نفر؟ سپس در میان شیون و زاری و نالهی اهل خانه، یـوسف خـان دسـت ایـشان را گـرفته، کـشانکشان بیرون آورد و توی درشکه انداخته، فرمان حرکت داد. سواران مجاهد دور درشکه را گرفته و یکسره شیخ را به ادارهی نظمیه در میدان توپخانه بردند و در ضلع شرقی عمارت نظمیه زندانی کردند. مجد الدوله، آجودانباشی، شـیخ حسین چاله میدانی با دو فرزندش هم در همین اتاق حبس بودند.
چند روزی آقا حبس بود، مردم شرطلب مرتبا در میدان توپخانه تظاهراتی میکردند تا این که سیزدهم رجب-روز تولد مولای متقیان امـیر المـؤمنین علی(ع)-رسید… بعد از ظهر بود که آقا را از بالاخانهی نظمینه پایین آوردند و مرا به چند نفر مجاهد، مأمور کردند تا ایشان را به عمارت گلستان ببریم؛ در گلستان عمارتی بود به اسـم عـمارت خورشید که سه تالار بسیار بزرگ داشت، وارد یکی از تالارها شدیم، تالار مفروش نبود، وسط تالار میزی قرار داده بودند که یک سمت میز یـک صـندلی بود و طرف دیگرش یک نـیمکت، شـش نفر آنجا روی این نیمکت حاضر و آماده نشسته بودند.
سه نفر از این شش نفر مستنطق[بازجو] را من میشناختم. در رأس این شش نفر، شیخ ابراهیم[زنجانی]قرار داشت کـه فـورا از آقا سوالاتی کرد. از اول تـا آخـر از تحصن حضرت عبد العظیم پرسید که: چرا رفتی؟ چرا آن حرفها را زدی؟ چرا آن چیزها را نوشتی؟ پول از کجا میآوری و از این قبیل چیزها؛ آقا جوابهایی میداد[… ]خیلی میخواستند بدانند، آقا مخارج حضرت عبد العظیم را از کجا میآورده، آقا هم یـکییکی قـرضهای خود را شمرد و آخر سر گفت: دیگر نداشتم که خرج کنم وگرنه باز هم در حضرت عبد العظیم، میماندم…
ضمن استنطاق، آقا اجازهی نماز خواست، اجازه دادند. آقا عبایشرا همان نزدیکی روی صـحن اطـاق پهن کـرد و نماز ظهرش را خواند، اما دیگر نگذاشتند نماز عصرش را بخواند. آقا این روزها همینطور مریض بود و پایش هـم از همانوقت تیرخوردن همینطور درد میکرد. زیر بازوی او را گرفتیم و دوباره روی صندلی نشاندیم و دوبـاره اسـتنطاق شـروع شد و در اطراف تحصن حضرت عبد العظیم سوالاتی کردند.
ضمن سوالات یپرم از در پایین، آهسته وارد تالار شد و پنج شـش قـدم پشتسر آقا برای او صندلی گذاشتند و نشست. آقا ملتفت آمدن او نشد، چند دقیقهیی کـه گـذشت یـک واقعهیی پیش آمد که تمام وضعیت تالار را تغییر داد. در اینجا من از آقا قدرتی دیدم که در تـمام عمرم ندیده بودم؛ تمام تماشاچیان وحشت کرده بودند، تن من میلرزید، یکمرتبه آقـا از مستنطقین پرسید: یپرم کـدام یـک از شما هستید؟ همه به احترام یپرم از سرجایشان بلند شدند. یکی از آنها با احترام یپرم را که پشت سر آقا نشسته بود نشان داد و گفت: یپرم خان، ایشان هستند!
آقا همینطور که روی صندلی نشسته بود و دو دسـتش را روی عصا تکیه داده بود به طرف چپ، نصفه دوری زد و سرش را برگرداند و با تغییر گفت: یپرم تویی؟ یپرم گفت: بله، شیخ فضل اللّه تویی؟ آقا جواب داد: بله منم! یپرم گفت: تو بودی که مشروطه را حرام کردی؟ آقا جواب داد: بله من بـودم و تـا ابد الدهر هم حرام خواهد بود. مؤسسین این مشروطه همه لامذهب صرف هستند و مردم را فریب دادهاند.
یپرم پرسید: چرا مخالفت کردی؟ فرمود: من مجتهدم، تشخیص دادم که باید مخالفت و مقاومت کنم. یپرم گـفت: اعـدام هست!! پاسخ دادند: حرفهای تو بدتر از اعدام است[… ] آقا رویش را از یپرم برگرداند و به حالت اول خود درآمد. بعد از چند دقیقه یپرم از همان راهی که آمده بود رفت و استنطاق هم تـمام شـد. همه بلند شدند و یکی از آن شش نفر رویه تماشاچیان کرد و گفت: تا موقعی که صورت جلسهی رسمی منتشر نشده هیچیک از شما حق ندارد یک کلمه از آنچه دیده یا شنیده در خـارج نـقل کـند. هرکس یک کلمه فضولی کـند، بـه هـمان مجازاتی خواهد رسید که این شخص الان میرسد… »هنوز آیین دادرسی ویژه ای برای محاکم ترتیب داده نشده بود. محاکمه به شیوهی سابق و هـمانگونه کـه در مـحاکم قبل از تدوین قانون اصول محاکمات حقوقی انجام مـیشد، صـورت گرفت. بدوا شرح اتهامات یا ادعانامه به وسیله شیخ ابراهیم زنجانی قرائت شد؛کیفرخواست تنظیم شده. باید نتیجه کـار گـروهی بـاشد، این کیفرخواست از یک مقدمه و متن ادعانامه تشکیل شده است. ظـاهرا مقدمهی این ادعانامه طولانیست، زیرا متن این مقدمه را نگارنده هرچند جستوجو کردم، پیدا نکردم، تحقیقات راجع به شـیخ فـضل اللّه از دو رویـه بیرون نیست،
عدهای او را محرک اصلی محمد علی شاه میدانند و کوشش مـیکنند هـرچه اشکال از فردای به توپ بستن مجلس تا روز فتح تهران است را به گردن شیخ فضل اللّه بیندازند و گـروهی دیـگر سـعی بر آن دارند تا شیخ را به تبع اجتهاد خود مبری از هر نوع گـناه بـدانند. حـادثهی محاکمه و محکومیت شیخ فضلاللّه را باید بزرگترین حادثهی تاریخ مشروطه دانست. حادثه ای که میشد بـه نـوع دیـگر با آن برخورد، اگر اعضای دادگاه از افراد تندرو نبودند.
با تبعید شیخ هم مساله حـل مـیشد، زیرا شیخ فضل اللّه با محمد علی شاه، عینالدوله و امین السلطان که اولی تـبعید و سـالی یـکصد هزار تومان مستمری و بقیه دوباره به قدرت رسیدند، قابل مقایسه نبود.
روحانیون بعد از بـه دار آویـخته شدن شیخ فضل اللّه نظریات متفاوتی داشتند. جالب است نظر رقیب واقعی شیخ فـضل اللّه یـعنی سـید عبد الله بهبهانی، همویی که با بمباران مجلس به عراق تبعید شد و در واقعهی باغ شاه بـیشترین اهـانتها را متحمل شد، وقتی که بعد از فتح تهران به نمایندگی مجلس از سوی عـلماء انـتخاب شـد و زمانی که به تهران مراجعت میکرد و عدهی زیادی از مردم به پیشواز او رفته بودند و سید مـحمد طـباطبایی هـم جزء آنان بود، به طباطبایی گفت: .. تو زنده ماندی و شیخ فضل اللّه را در تـهران به دار زدند و ای ثلمه را به اسلام وارد ساختند. چرا نرفتی بند دار را بگیری و به گردن خوداندازی که این نـنگ بـرای اسلام پیش نیاید و این لطمه و سکته به مشروطیت ایران وارد نشود.
کیفرخواست
بـرگردیم سـر اصل مطلب یعنی کیفرخواست شیخ فضل اللّه، گـفتم کـه مـقدمه ادعانامه در کتب موجود حتا کتبی که بـه دفـاع از شیخ فضل اللّه و کتبی که علیه او نوشته شده و یا متون دست اول مشروطیت مانند تـاریخ بـیداری ایرانیان نیامده است. ظاهرا مـحاکمه از حـیث تماشاچی غـیرعلنی بـوده اسـت.
حسن اعظام قدسی در کتاب خاطرات مـن در خـصوص ادعانامه میگوید: «… ضمنا لازم میدانم بگویم که برای به دست آوردن این صورت مـحاکمه، خـاصه ادعانامهی نویسنده مدتها زحمت کشیدم تـا بالاخره به دست آوردم، مـتن ادعـانامه در هرکجا چاپ شده، فاقد مـقدمه اسـت و اینگونه شروع میشود.
وقتی که شدت ظلم و جور مقتدرین و عالمنمایان با احکام نـاسخ و مـنسوخ و ناحق ایشان و تعطیل احکام اسـلام و هـرجومرج امـور خاص و عام در ایـارن بـه نهایت شدت رسید، عـموم خـلق علاج را به مشروطیت دولت دیدند که اساس آن این است که تصرفات امرا و عالمنمایان و پادشاه در نـفوس و اعـراض و اموال خلایق به طور دلخواه مـطلق نـبوده، حدی در تـصرف پادشـاه و حـکام و امرا و دیگران باشد و احـکام همیشه چنانچه در اسلام مقرر است فرقی بین سید قرشی و غلام حبشی نگذارده، در حق همه جـاری شـود.
از این که وقتی مقتدرین مرتکب فـساد بـشوند، مـنعی نـباشد؛ ولیـ ضعیفان در مقابل مـجازات شـوند و همیشه در کمال راحت و معبودیت دسترنج دیگران را کرانه به مصرف عیشونوش رسانیده و ایشان را در ذلت و بدبختی نگاه داشته و هـمیشه آنـها را بـرای حفظ خودبه میدان نیستی روانه مینمایند.
لذا، بـاید جـمعی از عـقلا از طـرف مـردم جـمع شده و مشاوره در اصلاح امور مملکت و معیشت و حفظ آب و خاک و دفع تعدی متعدیان نموده و نگران باشند که آنچه مردم به عنوان مالیات برای حفظ امنیت میدهند، به مصرف عـیاشی نرسد.
مظفر الدین شاه و بعد از او محمد علی شاه مخلوع این استدعای ملت را قبول کرده، قانون و عهدنامهی اساسی را امضا کردند و جنابعالی هم با چند نفر از معروفین علما در استحکام این اساس دخـالت داشـته و زیاده از هشت ماه، اغلب خودتان حاضر مجلس شورا بودید و با حضور شما و جمعی دیگر، مواد قانون اساسی نوشته شده و با تصحیح شما انجام گردیده، چه شد که ناگهان شـق عـصای امت نموده، ایجاد خلاف میان مردم نموده و علم مخالفت بلند کرده، جمعی از اشرار را به دور خود جمع کرده و مفسد عظیم و علت اولیهی خونریزی پنـجاه هـزار نفر نفوس ایرانی بیگناه و هـتک اعـراض و رعب قلوب و سلب بیشتر از صد کرور اموال و تخریب آبادیها گردیدند.
اگر این عنوان حرام بود، چرا خود، هشت ماه در استحکام آن کوشیدی و اگر حـلال و واجـب بود، چرا با آن بـه شـدت مخالفت نمودی و مردم را به ضدیّت یکدیگر دعوت فرمودی، چرا بعد از این که اظهار مخالفت کردی مکرر به تو نصیحت کردند، یک شب خود من بودم در خانهی میرزا سید محمد طـباطبایی و سـید عبد اللّه بهبهانی هم با بیست و پنج نفر از معتبرترین وکلاء حاضر بودند که قسم غلیظ و شدید در حضور کلام اللّه مجید یاد کردید که خیانت به ملت نکرده و همیشه موافقت با مشروطیت نـمایید.
چـه شد کـه بعد از چندی مجددا قسم و تعهد را شکسته، ندای فساد دادی و چادر مخالفت زدی، بعد جماعتی را گرد آورده، گفتی خلاف من فـقط در سر آن یک مادهی قانون اساسیست، که باز جمعی همان ماده را بـرداشته در خـانهی خـودت آوردند؛بنده هم بودم و به اتفاق بیست نفر از وکلای مدلل کردیم که همان ماده، همانطور که نـوشته شـده باشد، باز قرآن حاضر کرده، قسم موکد یاد کردید که دیگر ابدا مـخالفت نـکنی و فـردایش به مجلس بیایی.
به ناگاه قسم و عهد را شکسته به حضرت عبد العظیم رفتی؛ کتبا و نـطقا، چه افترا که به وکلا نزدی، چه فساد بود که نکردی، به چـه دلیل بیدین و دهری خـواندی، آیـا تصور کردی که در قانون انتخابات به عموم اهل ایران دستور العمل داده شده که هرکس را متدین و امین دانند، انتخاب کنند؟
آیا همهی مردم، بیدین و ایمان بودند که بابی از انتخاب کردند؟ یا سایرین غیربابی بـودند و در میان خود امین را غیربابی نیافتند. یا این که خاصیت دیوارهای بهارستان بود که کسانی که آنجا آمده بودند، بعد از چند ماه به واسطهی پولهایی که شما گرفتید، بابی شدند؟
در حضرت عبد العـظیم هـر مجمع فساد که شد، شما رییس آن بودید، جمعی از اوباش مفتخوار را از چند هزار تومان تا چند دینار خرج میدادید، این پولها را که به شما داده بود که فساد کنید؟ آیا از خود میدادید؟ اگر از خود مـیدادید جـنابعالی هم مثل من از عتبات در حال فلاکت عودت کردید. این پول را از کجا تجارت، صناعت یا کسب گرد آوردید؟
به چه دلیل در پیش چشم خودت فقرا، ضعفا و ایتام با کمال عسرت معیشت مـیکردند و تـو این اموال فقرا را ضبط کرده، زیاده از عیش با وسعت در چنین مقام به اشرار میدادی؟
اگر شما مشروطیت را حرام دانستید، دیدید که عموم علما مرجع تقلید عتبات و سایر بلاد اسلام ایـران، جـز چـند ریاستطلب دنیاپرست، همه آن را واجـب دانـستند، و اقـلا نه عشر مردم ایران در طلب آن جان میدادند، آیا ممکن است حرمت چنین چیزی ضروری دین باشد تا منکر آن کافر و مـرتد و مـستحق قـتل گردد؟ نهایت این که بیانصافی کرده میگفتند: مسالهی خلافیست، رای مـن این است که باید تأیید مقتدرین و ظلام کرد، در چنین مسالهی خلافی مخالف آن عاصی نیست، تا چه رسد به آن کـه کـافر بـاشد.
بعد از آن که آن مقدار پولها را گرفتید، در حضرت عبد العظیم بـه مصرف فساد رسانیدید، نمیدانم چهقدر ذخیره کردید؟ و بالاخره از آنجا مأیوس شدید، این حرام که میگفتید کمکم حلال شد و سـکوت جـایز گـردید، زیرا شما تابع اشارات بودید. در واقعهی میدان توپخانه نمیدانم وجه مـاخوذی بـه چه کثرت بود که به آن شدت اقدامات وحشیانه و متجاهرانه نمودید، خود را رییس اسلام نامیده، با مـهتر، قـاطرچی، سـاربان و کلاهنمدیهای محلات و اشرار همدست شده چادر در میان زده در حضور مبارک شما آن اشرار مـستانه فـریاد «مـا چای و پلو خواهیم مشروطه نمیخواهیم» بلند کرده و همه قسم، رذالت و فحاشی کردند و چند نفر بیگناه را کـشتند و بـه اشـاره و سکوت شما از درخت آویخته، چشم مقتول را با خنجر در حضور عالی در آوردند، بفرمایید آن مقدار مـصارف کـه به آن جمعیت با شرارت صرف میشد و جنابعالی شرکت داشتید، از چه محل حلال بود؟ تلگرافات افـساد شـما بـه شهرها و تلگرافخانهها موجود است، کدام فساد و شرارت را در آن چند روز محض میل محمد علی مـیرزا فـروگذار کردید؟ آیا میتوان گفت: این است حمایت اسلام؟ شما را به هرچه اعتقاد دارید قسم میدهم، اگر حـضرت پیـغمبر(ص) یـا امام(ع) حاضر بودند، آن مجمع شما را به چه نام میدادند.
بعد از این فساد میدان توپخانه نـتیجهی مـطلوبه حاصل نکردید، با دستهای مخفی که هشیاران میدیدند، در همه قسم فساد و هـرج و مـرج در اجـتماعات و انجمنها و اغتشاش بلاد و مغشوش کردن ذهن محمد علی میرزا و تقویت او به مخالفت با ملت، اقـدام کـافیه کـردید.
در بیرون رفتن محمد علی میرزا از شهر به باغ شاه و ترتیب مقدمات تـخریب مـجلس شورا و محل امید ملت ایران به دست شاپشال یهودی، امیر بهادر، مفاخر الملک، صنیع حضرت، مـجد الدوله، حـاج محمد اسمعیل مغازه و امثال ایشان، سرسلسله شما بودید و اکثردستور العملها را شما مـیدادید.
آیـا در شکستن عهد و قَسم و توپبستن به خانهی خـدا و قـتل نـفوس و هتک قرآن و زدن افترا و بهتان و به وکلای مـردم بـیتقصیر، و کشتن آن جمع کثیر، محمد علی میرزا را مصاب میدانستید یا مخطی؟ اگر مخطی میدانستید، چـرا نـهی نکردید؟ و اگر قدرت نداشتید، چرا مـثل مـلت علم مـخالف و اعـتراض و تـحصن به حضرت عبد العظیم و جمع کـردن مـردم جلوگیری از منکر و رفع فساد نکردید؟ بلکه با کمال خرمی و انبساط به تبریک رفته و اظـهار شـادمانی کردید و تایید شدتهایی که کردید، نمودید؟
آیـا قتل نفوس و گرفتاری و تـبعید مـحترمین، تصرفات در اموال ملت که ذخـیرهی چـندین سالهی ایرانیان بود، و اخذ نقدی بر حکومتها و اعطاء مناصب و تصرفات در خزانه و مالیهی مـملکت از مـالیات و گمرک و تلگرافخانه و غیره و اتلاف اشـیا ذخـیره، پامـال کردن اسلحهی قـورخانه و تـقویت فرستادن علیه شهر مـعتبر ایـران تبریز که چندین هزار ضعفا و عجزه و نسوان و اطفال دارد و در خانهی خود نشسته هجوم بر کـسی نـمیکردند، بلکه در مقابل زورگویی آنها از خود دفـاع مـیکردند، این فـرستادن تـوپها و افـواج و امثال رحیم خانها و بـستن راه آذوقه بر مردم یک شهر، و تخریب و غارت دهات آذربایجان و هتک نسوان و تصرف در تمام امور و امـوال مـردم به هوای نفس به دست مـحمد عـلی مـیرزا، مـشیر السـلطنه، قوام الدوله، مجد الدوله، امـیر بـهادر و سایر شرکا که بودند که آیا سلطنت مشروعه عبارت از اینگونه کارهاست؟ اینها را شرعی و مصاب میدانستید.
اگر شرعی نـمیدانستید، بـه خـط خود نوشته بدهید. اگر شرعی نمیدانستید، بـه چـه جـهت تـایید مـیکردید و شـب و روز با مشیر السلطنه و امیر بهادر ترتیبات میدادید، لامحاله مشروطیت از این حرامتر نبود، پس چرا برای منع این کارها اقداماتی نکردید، به حضرت عبد العظیم نرفتید و به مـیدان توپخانه جمع نشدید و فریاد نکردید.
در این استبداد صغیر، چه پولها از مردم برای احکام و توسط و نصب حکام و اعطای مناصب گرفتید؟ و چه پولها از سال ملت از دست محمد علی میرزا گرفتید؟ اگر راست بگویید باید بـیش از صـد هزار تومان از میان برده باشید، آ·ر اینچه بیرحمی است، این مال رعیت بیچاره است، بگویید کجا ذخیره شده، بدهید به هزار قسم مورد حاجت خرج کنند، این وسط چه تـحریکاتی شـما و امام جمعه(حاج میرزا ابو القاسم اما جمعهی تهران) با میرزا حسن تبریزی و ملا باقر زنجانی و سایر علما نمایان و اشفیا کردید.
تلگرافات و مـکتوبات شـما همه را در دست دارند که القـاء فـساد کرده، به شرکت ایشان خونها ریخته و خانهها بر باد دادید و آتش به دودمانها زدید که هنوز دود آن فضا را تیره کرده، مگر این مردم بـیچاره بـه شما چه کردهاند، مـگر از بـرکت مال و خدمات ایشان محترم و مکرم و صدرنشین و معبود و مسجود و نافذ الکلمه و صاحب مال و عیش و پارک نشدید؟ آیا جزای خدمات این مردم بیچاره این بود؟
این قتال میان لشکری که محمد علی میرزا و امیر بهادر جـمع کـرده به تبریز فرستادند و در آنجا با سران ملک جنگ کردند. حکم خداوند این بود که اصلاح در میان این دو طایفه کنید چه اصلاحی کردید؟
آیا به قدر سعی در کشتن ملک المتکلمین و میرزا جـهانگیر خـان و قاضی قـزوینی اقدام کردید؟ بر فرض عدم اصلاح، حکم خداوند این است که هر یک از این دو دسته را باغی بدانید، با او جـنگ کنید. شما آیا تبریزیها را که در خانهی خود نشسته بودند و یا سـرداران مـلت را کـه میخواستند به این شهر آمد، مطالب خود را بگویند و جلوی راه ایشان را گرفته مانع شدید، اگر اینها را یـاغی مـیدانید، پس چرا مخلوط سرباز و قزاق و الواط صنیع حضرت شده با آنها جنگ کردید.
اگر لشـکریان امـیر بـهادر را یاغی میدانستید، چرا با ملت موافقت نکرده، با آنها جنگ نکردید؟ نگویید چون عمامه داریم و زحمت و مـشقت و سینه به گلوله دادن در مقابل آفتاب در خاک خوابیدن را به سر باز دادهایم و خود بـاید از لذایذ متنعم باشیم، مـگر حـضرت پیغمبر(ص) و علی(ع) عالم نبودند، یا عمامه نداشتند که اسلحه برداشته، جهاد میکردند؟
بعد از توپبستن مجلس و مسجد هتک قرآن و قتل نفوس، چه محبوبیت در دربار محمد علی میرزا پیدا شد که شب و روز و اکثر اوقـات را با محمد علی میرزا و امیر بهادر و غالب اوقات در کالسکه مشیر السلطنه تشریف برده، خلوتها کرده و نقشه برای تخریب بلاد و تعذیب عباد کشیدید. با آنهمه قدس و مسجد و عمامه علنا بر عدوات حـجج اسـلام و آیات اللّه فیالانام که مرجع خاص و عام در عتبات مقدسه هستند، اظهار عناد کردید، بلکه تفسیق هم نمودید.
آیا مجد الدوله، امیر بهادر و ارشد الدوله را بهتر از مرحوم حاج میرزا حسین و آقای خراسانی و آقـای مـازندرانی تصور میکردید؟
چرا خود و امثال خودتان را از ملاهای رشوهگیر اجتماع کرده کنکاشها برای سختگیری به مردم و اذیت عدالتطلبان مینمودید، آزاد حرف میزدید و هرکجا میرفتید، اما بندگان خدا را از اجتماع و مراوده با یکدیگر و گـفتن حـرف حق منع میکردید؟ در این سیزده ماه، چهقدر سرباز و قزاق مسلح درهر معبر گذاشته، هر نوع اهانت و خواری را به مردم میکردید. اگر آزادی در حرکات خوب است، چرا مردم را منع میکردید؟ بد است، چـرا داشتید؟
وقـتی مـحمد علی میرزا اعلان کرده بـود ۱۹ شـوال انـتخابات و افتتاح مجلس شوراست، شما امثال خودتا را که برای یک فلوس از دین و مذهب دست میکشند جمع کرده و ضدّ عموم ملت ایران و تـمام مـسلمانان عـالم و علمای عتبات وع لمای بیغرض احکام نوشته و مهر زده و گـفتید، بـاید مشروطه داده نشود، مشروطه حرام است، از طرف ملت گفتید مردم نمیخواهند، با اینکه از آفتاب روشنتر است که همه عمدا از روی کـنکاش مـحض دریـافتهاند اینها جزیی وجه رذالت بود، مسلما شما حرام دانسته، رد کردید.
شـما که خود را از روسای اسلام نامیده و میگویید نهی از منکر میکردید، چرا سایر منکرات را رد نکردید. آیا این حبس و زجرها و گوش بـریدن و دهـان تـوپ گذاردن و مهار کردن و جریمهها و رشوهها و غارتها و تعرض به عرض مسلمانان و چـوببستن و شـلاق زدن و شکنجه کردن و داغ نمودن و تعطیل حدود اسلام و مساجد احکام و رشوه و شهادت ناحق و ناسخ و منسوخ و خوردن اوقاف، وصـیتهای اجـباری، و جـمع مال فقرا، و صرف تجملات و فسق و معصیتهای واضح و تعطیل مساجد، منکرات نیستند؟ چرا به نـهی و ردع اقـدام نـکردید و مظبطه ننوشتید و فریاد نمیخواهم بلند نکردید، همه را بر سر عدالت و حقانیت نیاوردید؟ مرتکب خمر و هر مـعصیت بـلکه هـر کاف رو مرتد در امان بود، ولی مشروطهخواهان در امان نبودند، حتا این که مردم برای خلاص از شـر شـما زیر بیرق فرنگیها و کفر رفتند و به بلاد خارجه گریختند و در پناه خارجه درآمدند و مـعذلک امـان نـیافتند، مثل دوستداران اهل بیت در زمان معاویه.
شما گفتید: مشروطهخواه واجب القتل است و کافر اسـت. آیـا تمام رعایای عثمانی و نه عشر ایرانی و تمام مسلمانان هند و قفقاز، مصر و افریقا، تـونس، الجـزیره، تـرکستان، و سایر بلاد که شب و روز برای آزادی از قید عبودیت کوشش میکنند و نشر عدالت را میطلبند، همه کفار واجـب القـتل هستند جز شما؟ اشرار و حامیان ظلم و استبداد و معاونان شر و فساد (نعوذ باللّه من شـر الفـساد) آیـا شما در همهی اقدامات محمد علی میرزا، امیر بهادر و مشیر السلطنه و مجد الدوله از همه پیش قدمتر و نـقشهکشتر بودید؟ اهلاک و تـخریب آذربـایجان و فشار به اهل تهران، و جعل اکاذیب بیپایان، مواضعه با بدخواهان ایران از اتـباع خـارجه و فروختن این مشت خاک، و تنگگیری به متحصنین سفارت عثمانیه و مانع شدن مردم از تحصن و منع آذوقه از ایـشان مـدتی، بلکه کنکاش در قتل ایشان با ارسال مارها و عقارب و هم قسم تهدید و تـعرض.
آیـا شما امر کردید به شکستن نمرههای درهـای عـمارات مـردم که مبلغی بهجای آنها صرف شده بود؟ آیا آنـها غـیر از این که مسبب هدایت جوینده میشد، ضرری داشت؟ شما که اینقدر دقت داشتهاید چرا از اجـتماعات بـر استماع نقالی و دروغپردازیها بلکه بـیع مـسکرات و سایر مـعاصی را مـنع نـکردید، از تخریب در و دیوار و سقف مجلس شورا مـانع نشدید؟
اگـر مال محمد علی میرزا بود تضییع مال بود، اگر مال دیگری بـود ظـلم و عدوان؟ به چه جهت توپبستن به خانهی ظـّل السلطان و ظهیر الدوله و سایر خـانهها و غـارت اموال آنها و میرزا صالح خـان حـلال شد، و از جانب شما اقدامی در منع دیده نشد، بلکه ترغیب و تحریک نمودید و میگفتید شـما بـرای حفظ اسلام میروید خانه خـدا بـه کـمک. تا این کـه ایـشان موفق شده مسلمانان را بـکشند. چـه تو را واداشته بود که با آن که خود را حجه الاسلام میخواندی شب و روز با مشیر السـلطنه و امـیر بهادر و مفاخر الملک و صنیع حضرت و مـجلل و امـثال ایشان در دربـار و خـانهی خـودت خلوت و کنکاش کنی؟ با این کـه خودتان معاشرت با جباران را ممنوع و خلاف شئون علمای دین بلکه از جمله اعانت به عدوان مـیشمردید.
چگونه ایشان حامی اسلام و علمای عتبات مـخرب اسـلام شدند؟
چگونه کـلاهنمدیها فـریاد میکردند ما دیـن مـیخواهیم، مشروطه نمیخواهیم، با ایشان بودید. اما جمعی از ولایات که هر یک را اقلا ده هزار نفر مـنتخب و مـتدین دانـستهاند، ایشان را بابی و هرهری و مخرب شرع مینامیدند. چـرا مـحمد عـلی مـیرزا را گـولزده و مـانع شدید که وفای به عهد نکند و سبب اینقدر خونریزی بزرگ در ایران و ویرانی هزاران دودمان بلکه دخول خارجه به خاک ایران و توحش مردمان شدید؟
اینها به یک طرف، بـدترین جنایات، این که نقشه قتل و دستگیری را در مقام محترم حضرت عبد العظیم خصوصا با آقا سید علی آقا یزدی کشیدید و مفاخر الملک و صنیع حضرت را با اشرار نابهکار سید کمال و سید جـمال واداشـتید که شبانه ریختند بیچاره میرزا مصطفی آشتیانی و میرزا غلام حسین و رفیقان ایشان را با موحشترین وضعی به قتل رساندید.
چرا همهی این که دیدید تمام ولایات ایران به هم خـورده و هـیجان ملت از قتل جوانان امت به نهایت رسیده، اعلام عمل به قانون اساسی را میطلبند و محمد علی میرزا جز قبول، علاجی نداشت و اعلام کرد، بـاز تـو از خون مردم ایران سیر نـشده، اصـرار داشتی که حرام است و هم مسلکان خود را جمع و کنکاش داشتی که بازیها درآورده، فریاد ما پول و پلو خواهیم مشروطه نمیخواهیم، بلند کنید. حتا این که تمام مـردم دانـستند به دستور شما صـد تـوپ تنزیب از بازار گرفته، قاطرچی و مهتر و بنا را عمامهیی کردید و باطل السحر این نقشه را به کار بردید.
چرا بعد از اعلان قانون اساسی در ماه ربیعالثانی با آن همه زحمات ملت و تشکرات که از ایـن اعـلان گردید، شروع شد که شورش بلاد تمام بشود، باز هم شماها که عمده خود شما بودید نگذاردید محمد علی میرزا که همهی بلاد از دستش رفته و تهران مانده بود، آنوقت جـلب قـلوب ملت کـرده و بلاد را امنیت داده بهطور حقیقت اقدام به معیت کرده و فساد را خاتمه دهند، بلکه برای حفظ منافع خودتان سـلطنت او را فدا ساخته و واداشتید تا بههمان تنها کتابت قناعت کرد، ابدا تـغییری بـه وضـع استبداد و سختگیری نداد، و قدمی برای مستدعیات ملت برنداشت تا بالاخره ملت مجددا مایوس شدند و چاره را منحصر بـه عـلاج قطعی دیدند.
چرا بالاتر از همه خیانتها طرح و نقشه ریختید که بلاد اسلام را بـه دسـت خـارجه بدهید و دیگران را بر ایرانیان حکمروا سازید؟ تمام سعی شما و تهدید ملت منحصر به فروش مملکت بود کـه التجا به دیگران قرار دادید. در باطن، اجانب را دعوت به مملکت کردید، و با کـمال بشاشت و خرمی اظهار و انـتشار دادیـد که سادات چنین و قزاق چنان، مثل این کهبرادران عزیز خود را به مهمانی خواندهاند. البته با این نقشه تو و شرکای تو بود که محمد علی میرزا اقدام به جنگ اخیر با مـلت کرد، و تو بزرگوار، دویست تفنگ گرفته به دست اشرار سپرده و در خانهی خودت جمع و سنگربندی کردی که ملت را بکشی و از هر نوع اقدام مضری کوتاهی نکردید. به چه دلیل اسلحه ملت را به تـصرف اشـرار داده و آنرا تحریص به قتل ملت کردی؟ چرا تو با همدستان معیت و محمد علی میرزا را اقلا در آخر وقت دعوت نکردی؟ که لامحاله شرف یک دودمان سلطنت را نبرده پناه به دولت اجنبی نبرد. لامحاله با ملت مـعیت کـند و یا تسلیم ملت شود. آیا این ملت نجیب گمان داشتی با او محترمانه معامله نکنند؟ یا این که یک مرده بنام به که صد زنده به ننگ».
اتهام نامه در یک محیط بـهت و سـکوت قرائت شد. حاج شیخ فضل اللّه به دقت به مندرجات آن گوش میداد. پس از خاتمهی قرائت ادعانامه یا اتهامنامهی مذکور چند دقیقه صحبتی به میان نیامد. همه منتظر بودند که شـیخ در مـقابل اتـهامات مندرجه در لایحه چه عکس العـملی از خـود نـشان خواهد داد، چهگونه از خود دفاع خواهد کرد، ولی شیخ ساکت بود.
مستعان الملک رییس کمیته جهانگیر که از طلوع مشروطیت خود شاهد و ناظر کـلیهی وقـایع و حـوادث بود و از مردان باایمان به مشروطیت و آزادی بود و فقط چـند نـفر مانند مستعان با حقیقت و راستگو و با علاقه در این راه جانفشانی و استقامت میکردند که مردم حاضر به همراهی میشدند، به شـیخ فـضل اللّهـ گفت که: «در مقابل اتهامات وارده که قرائت شد، چه جواب میدهید؟ »
سـؤالی که از حاج شیخ فضلاللّه شد
مطالبی که در اتهامنامه قید شده بود، بر دو نوع بود:
[الف]-بعضیها به درجـه مـسلّم و غـیرقابل انکار بود که شیخ جوابی بر رد آنها نداشت. مثلا واقعهی مـیدان تـوپخانه و منبر رفتن شیخ و تکفیر کردن مشروطهخواهان و بیدین خواندن وکلا، و تشویق کـردن الواط و اشـرار و اوبـاش را بر ضدّ مجلس یا رساله در تحریم مشروطیت که به خط خود نـوشته و در هـمهی بـلاد منتشر شده بود و همچنین تلگرافاتی که به روحانیون شهرستانها کرده بود و آنها را به مـخالفت بـا مـشروطیت تحریک نموده بود که در موقع تصرف تلگرافخانه به دست مجاهدین افتاد و فتوایی که بـه امـضای خود و جمعی از علمای مستبد طهران نوشته و در باغ شاه تسلیم محمد علی شاه کـرده بـود، و اعـلامیههایی که با امضای خود در حضرت عبد العظیم و مدرسهی مروی منتشر نموده بود و از این قـبیل.
[بـ]-دیگر سوالات قابل دفاع بود که شیخ میتوانست رد یا انکار کند.
قسمت اول را چـون نـمیتوانست تـکذیب کند، جواب داد: من مجتهد هستم و برطبق الهامات قوهی اجتهادیه و شم فقاهت راهی را که مطابق شـرع تـشخیص دادم، پیروی و عمل نمودم.
عمید السلطان رشتی در جواب شیخ میگوید: «شما از بـدو مـشروطیت بـا این اساس موافق بودید و قانون اساسی هم که اصول و مقررات مشروطه روی آن استوار است با مـوافقت خـود شـما تهیه و به تصویب رسید و پس از آن هم قانون سیاسی تغییر داده نشد که موجب مـخالفت شـما بشود»در اینجا شیخ قافیه را باخت و در ضمن آن که از قانون اساسی و مشروطهی مشروعه صحبت کرد، گفت: «چند نـفر از دشـمنان مشروطه بر ضدّ من تظاهراتی کردند و کار را منحصر به خودشان کرده بـودند و مـیخواستند من در آن راهی نداشته باشم و کنار بروم تـا هـرچه بـخواهند بهرهمند گردند. وظیفهی من جلوگیری بود».
سـوالات دیـگری از شیخ شد که به هریک جواب داد: ابو الفتحزاده سوال کرد: «برطبق اقرار صـریح صـنیع حضرت در محکمه، قتل میرزا مـصطفی آشـتیانی در حضرت عـبد العـظیم بـه دستور شما انجام یافته». شیخ ایـن اتـهام را رد کرد و گفت: «مفاخر الملک و مجلل السلطان عامل آن قتل بودند و من کوچکترین اطـلاعی از آن نـداشتم و آنها خود در باغ شاه جلسه داشـتند».
میرزا علی خان دیـوسالار کـه در آن موقع معاون یپرم و نظمیه بـود، سوال کرد: «شما با سفیر روس سر و سرّ محرمانه داشتید و سعد الدوله هم حـضور داشـته است. » شیخ گفت: «ملاقات مـن بـا سـفرا مخفی نبوده، بـلکه عـلنی بوده است و جنبهی سـیاسی و مـشورتی نداشته».
منتصر الدوله پیشکار سپهسالار سوال میکند: «در نامههایی که شما به خط خودتان به شـیخ الاسـلام قزوینی نوشته بودید و در میان نوشتههای او بـه دسـت آمد، بـه او دسـتور داده بـودید که قوایی تهیه کـند و با ملیون جنگ کند». شیخ جواب میدهد: «شیخ الاسلام به درجهی با مشروطه مخالف و دشـمن بـود که احتیاج به تحریک یا تـشویق مـن نـبود».
مـیرزا عـلی محمد خان سـوال مـیکند: «شما جمعی از اوباش را با تفنگهایی که از محمد علی شاه به وسیلهی کامران میرزا نایب السلطنهگرفتید، مـسلح نـموده، تـا آخر با با ملت جنگ کردید و مـحارب هـستید». شـیخ جـواب مـیدهد: «هـر مسلمان طبق اصول دین مکلف است از خود دفاع کند، من برای دفاع از خود و بستگانم مدافع بودم نه محارب».
حاجی خان خیاط که در آن جلسه حضور داشته، نـقل میکرد که مستعان الملک سئوال کرد:
«برطبق اتهامنامه و مندرجات روزنامه، شما محمد علی شاه را به کشتن ملک المتکلمین و میرزا جهانگیر خان و قاضی قزوینی تحریک و تشویق نمودهاید و موجب قتل آن بیگناهان شـدید». شـیخ این اتهام را به کلی رد کرد که من اصلا از دستگیری آنها اطلاعی نداشتم، چون در ساعت اول انجام شده بود.
گزارش دکتر مهدی ملکزاده
دکتر مهدی ملکزاده مینویسد: «من در سهم خود راجـع بـه فاجعهی باغ شاه تردید دارم که حاج شیخ فضل اللّه در قتل شهدای باغ شاه شرکت داشته است، زیرا بعد از ظهر ۲۴ جمادی الثانی آن مـظلومین را بـه باغ شاه بردند و صبح فـردا آنـها را شهید کردند و دیگر فرصت برای اعمال نفوذ کردن شیخ نبوده است. برای این که دشمنی محمد علی شاه با ملک المتکلمین به حدی بـوده کـه تحریص و تحریک شیخ فـضل اللّه در کـشتن او کمترین تأثیری نداشته و در تصمیم او عامل مهمی محسوب نمیشده».
نظام السلطنه سوال میکند: «بنابه تقاضای شما محمد علی شاه اسمعیل خان سرابی را به دار آویخت». شیخ جواب میدهد: «من کشتن اسمعیل خـان را پس از واقـعه، مسبوق شدم».
اعضا محکمه هر یک به نوبهی خود سوالاتی مینمایند که چون مدارکی از آنها به دست نیامده، لذا به سکوت میگذاریم و میگذریم.
در خاتمهی جلسه آقای شیخ ابراهیم مجتهد زنجانی-دادسـتان- بـهپا ایستاده و بـهطور صریح چنین میگوید: «جناب حاج شیخ فضلاللّه، برطبق فتوا و حکم حجج الاسلام نجف اشرف که سـواد آن در همهی ایران منتشر شده(مفسد فیالارض)است و برطبق قوانین اسلام بـا او هـمان مـعاملهیی را که خداوند راجع به مفسد فیالارض دستور داده باید رفتار کرد».
شیخ را به اطاقی که محبوس بود، بـردند و اعـضای محکمهی انقلابیون به شور میپردازند. پس از یک ساعت مشاوره به اتفاق رأی میدهند کـه چـون حـاج شیخ فضلاللّه نوری برعلیه حکومت ملی قیام نموده و سبب قتل هزاران هزار نفس و خرابی بـلاد و غارت به فساد گردیده و حجج الاسلام نجف اشرف هم او را مفسد فیالارض تشخیص داده اند، محکوم به اعدام اسـت.
منبع: ماهنامه حافظ نیمه اول مرداد ۱۳۸۵ شماره ۳۲