در ایران مربیان مهدکودکها، معلمان حقالتدریسی، کارگران و مستخدمان خانگی، شاغلان در آرایشگاههای زنانه و سالنهای عروسی و عزا، دستفروشان و کارگران کارگاههای کوچک و… جملگی در یورش کرونا نه تنها کار خود را از دست دادهاند که مقروض و بدهکار ورشکسته هم شدهاند، توان پرداخت اجارهبها ندارند و رخت و پخت و اسباب اثاثیه محقر خویش بر دوش به روستاها و شهرهای آبا اجدادی برمیگردند وگاه از حاشیه به کرانههای دوردست پرتاب میشوند. فرزندانشان نیز گرسنه و درمانده بار بیکاری و فقر و محرومیت مادر بر دوش، زندگی را به مشقت و سختی میگذرانند.
زنانه شدن فقر محصول توامان فقر اقتصادی و تبعیضهای جنسیتی است. محرومیت زنان از فرصتهای برابر با مردان، دستمزدهای پایین، خشونتهای فضای اشتغال، خشونت خانگی، فرهنگ جنسیتزده و جملگی زنانه شدن فقر را تثبیت میکنند و استقرار میبخشند. روابط اجتماعی مبتنی بر فرودستانگاری زنان آن را بازتولید میکند. اما زنان سپر نمیافکنند، طردشدگی، به حاشیه راندهشدگی، بیخانمانی و مشقتهای روزافزون را طاقت میآورند و راههای بدیع و تازه برای تاب آوردن ابداع میکنند. امروز که وسایل حمل و نقل عمومی گران است و خطر آلودگی به ویروس را در بر دارد، مجبورند رکاب بزنند. مجبورند زحمت راندن دوچرخه در شهرهای شلوغ و ناامن و فاقد امکانات را نیز چونان زحمات دیگر به گرده بکشند.
دوچرخهسواری مساله تفریح روزهای تعطیل در ییلاقهای مشهد نیست، هرچند آن هم حقی است برای جوانانی که در مقابل مصائب زندگی از خویشتن پاسداری میکنند. مساله غیراخلاقی و نابهنجاری و عبور از موازین هم نیست. در هیچ کجای قوانین چنین ننوشتهاند.
ممنوعیت دوچرخهسواری زنان، نمایش الزامات نظام جنسیت در کنترل، اداره و محدود کردن زنان است. وقتی این نظم اعلام میکند رفتاری ناصواب وغیراخلاقی و ناقض اصول و مقررات است، حتی اگر نتواند قانون مناسب آن وضع کند و نتواند دستگاه قضا را به اجرای آن بگمارد، به هر حال اثر خود را بر منظومه معنا نزد مردم گذاشته است. مردمان بر اساس نظمهای گفتمانی خود، زن سوار دوچرخه را زنی عاصی و منتقد به حساب میآورند که در برابر مقررات ایستاده یا زنی که از معیارهای مقرر و مقدر عبور کرده، مرتکب رفتار غیرقانونی شده و از جاده اخلاق و حیا خارج شده، این گونه زن دوچرخهسوار از هیبت یک انسان معمولی صاحب حق که از یک وسیله ارزان معمول حمل و نقل به نام دوچرخه، استفاده میکند خارج شده و با صفات فوق تعین مییابد، نام مییابد و بین او به مثابه دیگری متفاوت، و جامعه حد و مرز ترسیم میشود، این گونه او محمل خشونت و محمل آزار و آسیب و تحقیر وتوهین میشود. رسانههای چهارسوی جهان هم به مدد این نمایش، تیغهای اخته قضاوت را بر میکشند و داد دفاع از زن ایرانی سر میدهند و او را قربانی تنهای بیپناه ستمکشی تصویر میکنند که از دوچرخهسواری باز مانده است. اما زنان بنشسته بر دوچرخههایشان، نگران نان فرزندان و اجاره خانه و قسط جهیزیه دختر و ابتلای خود و فرزندان وابستگان به کرونا، پنجه در پنجه زندگی رکاب میزنند.دوچرخهسواری یک حق است؛ این حق را میتوان از قانون اساسی استنتاج کرد. میتوان از نبود هیچ قانون و مقررات و مصوبه که مثبت ممنوعیت این امر یا مجرمانه بودن آن باشد، نتیجه گرفت. میتوان از این فرصت استفاده کرد و با تامین ساختارهای لازم جامعه را به فرهنگ دوچرخهسواری آراست و برای یک مقابله جدی با آلودگی هوا و ترافیک تجهیز کرد. همچنان که میتوان با وضع محدودیت، زنان را به خشونتهای تازه در فضای عمومی، به آلودگی بیشتر به کرونا، به فقر بیشتر و محرومیت بیشتر مبتلا کرد.
در این زمانه باید بیش از هر روز، هر کجا که هستیم به ضرورت حفظ تن از بیماری، یعنی ابتداییترین نیاز آدمی بیندیشیم و استراتژیهای بقا در دوران ویژه کرونا را باور کنیم. هرچند تبعیض در رگهای جامعه چون خون جاری است و توزیع امکانات اجتماعی عادلانه نیست، اما کرونای سرکش گاه از حصار و مرز و طبقه و تقسیمبندی عبور میکند. دستکم از منظر حفظ خود، مانع توزیع بیشتر آن شویم و بگذاریم زنان راههای بقا و راههای عبور از وضعیت فعلی را بپیمایند. اینکه حق تامین اجتماعی و بیمه بیکاری و امکانات درمانی و بهداشتی دارند اما از آن بیبهرهاند، حرف دیگری است.
منبع: روزنامه اعتماد