ماجرای شکایت یک شهروند از رهبر فقید انقلاب
پایگاه خبری اختبار- آیت الله سید عبدالکریم موسوی اردبیلی خاطرهای خواندنی و قابل تامل از شکایت یکی از شهروندان اهل خرمشهر از امام خمینی (ره)، رهبر فقید انقلاب اسلامی، را نقل کرده که در کتاب «برداشتهایی از سیره امام خمینی» انتشار یافته است.
آیت الله موسوی اردبیلی، از ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۸ رئیس دیوان عالی کشور، و عالیترین مقام قضایی ایران بوده است. او همچنین از سال ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۰ دادستان کل کشور بود.
متن کامل این خاطره را در ادامه میخوانید:
به نقل از کتاب برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)
دو مورد که الان نظرم هست امام خیلی قاطعانه نظر دادند. یکی مسأله عملیات مرصاد بود که امام در آنجا قاطعانه وارد شدند. دوم کسی که از امام شکایت کرده بود که شما به من ضرر زده اید و باید جبران کنید. این شکایت در دادگستری بدست نمی دانم کدام حلال زاده ای افتاده بود که او هم برای امام ابلاغ فرستاده بود که جناب آقای روح الله مصطفوی، شما ساعت فلان به دادگاه بیایید از شما شکایت کرده اند و شما توضیح بدهید یا وکیلتان را بفرستید توضیح بدهد.
از بیت امام به من تلفن کردند که این چیست؟ گفتم نمی دانم بفرستید ببینم چیست. وقتی فرستادند دیدم بنده خدایی که شکایت کرده یک خرمشهری است، شکایت کرده از امام که شما نود و چند هزار تومان باید به من بدهید، یا نهصد و چند هزار تومان باید به من بدهید. (مبلغ ادعایی او زیر یک میلیون بود.) توضیحی که داده بود این بود که خرمشهر مورد تهاجم صدامیان بود و ما اسباب و اثاثیهمان را جمع کرده بودیم و می خواستیم از شهر برویم ولی شما گفتید رفتن از شهر خلاف شرع است و ما ماندیم و عراقی ها آمدند و کوبیدند و آن اثاثیه همه اش از بین رفت لذا حالا شما باید پول آن را بدهید.
من به رئیس دادگستری آن وقت گفتم آیا این قابل طرح است؟ اصلاً قابل تعقیب است؟ شکایت است؟ گفت والله من خبر ندارم. بنده خدایی نوشته و داده دست دادیار، او هم نوشته داده به مأمور. او هم آورده به بیت امام داده است. از نظر ما این اصلاً قابل تعقیب نبود. نه از این جهت که مربوط به امام بود، بلکه به این دلیل که این اصلاً شکایت نیست. کسی مسأله ای گفته اینهم عمل کرده متضرر شده حالا آمده بعد از مدتی وقتی امام از من پرسید آن شکایت چه شد؟ گفتم جریانش این بود. امام فرمودند یک چیزی می گفتید می دادیم به ایشان. گفتم که آقا اگر به این عنوان از شما پول بگیرند و مشهور بشود یک کسی شکایت کرده آنهم شکایتش این بوده و امام خسارت او را داده، شما از عهده برنمی آیید چون تمام مناطق جنگی شاکی شما می شوند و شما باید به همه آنها هم پول بدهید. شما اجازه بفرمایید یک چیزی برایش بدهند. امام این را پسندیدند.
ایشان تا اینجا دنبال قضیه بود. به جای اینکه بگوید این فلان، فلان شده کیست؟ این مأمور کیست؟ که این را برای من آورده یا مثلاً حالا او نفهمیده شکایت مرا کرده یا این مأمور کی بود که این کار را کرد؟ برعکس، امام پرسیدند شکایت چی شد؟ کجا رفت؟ منتظر بود که مثلاً محکوم بشود پول را از او بخواهیم و به آن فرد بدهد.
بیشتر بخوانید:
حتی پیامبر خدا هم برای رهایی از حق الناس حلالیت طلب کرد و از ترس کثرت شکات بی تفاوت از کنار حق الناس گذر نفرمودند, آیا امروز کسی ترسی از آخرت داره؟ آیا خودش رو بی نیاز از طلب حلالیت میدونه؟ خدا داند و لا غیر!!!
«رسوایی نزد خدا سختتر از رسوایی نزد شماست»
ماجرای طلب حلالیت پیامبر صلواتاللهعلیهوآله از مردم
در آستانه سالروز رحلت پیامبر اسلام حضرت محمد مصطفی صلواتاللهعلیهوآله، پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR بخشی از فیلم بیانات حضرت آیتالله خامنهای در نماز جمعهی تهران در تاریخ ۱۳۸۰/۲/۲۸ را منتشر میکند. رهبر انقلاب در این سخنان به نقل ماجرای طلب حلالیت پیامبر صلواتاللهعلیهوآله از مردم در مسجد میپردازند.
در مثل چنین روزهایی – روز بیستوهشتم صفر – این نور آسمانی، این انسان والا و این پدر مهربان از میان مردم رفت و آنها را غمگین و داغدار کرد. روز رحلت پیغمبر و قبل از آن، روزهای بیماری آن حضرت، روزهای سختی برای مدینه بود؛ بهویژه با آن خصوصیاتی که اندکی قبل از رحلت پیغمبر پیش آمد. پیغمبر به مسجد آمد و روی منبر نشست و فرمود: هر کس به گردن من حقّی دارد، آن حق را از من بگیرد. مردم شروع به گریه کردند و گفتند یا رسولالله! ما به گردن تو حق داشته باشیم؟! فرمود رسوایی پیش خدا سختتر از رسوایی پیش شماست؛ اگر به گردن من حقّی دارید، اگر از من طلبی دارید، بیایید و بگیرید تا به روز قیامت نیفتد. ببینید چه اخلاقی! کیست که دارد این حرف را میزند؟ آن انسان والایی که جبرئیل به مصاحبت با او افتخار میکند؛ اما درعینحال با مردم شوخی نمیکند؛ جدّی میگوید تا مبادا در جایی به وسیله او، ندانسته حقّی از کسی ضایع شده باشد. پیغمبر این مطلب را دو بار، سه بار تکرار کرد. البته در تاریخ ماجراهایی را آوردهاند که من خیلی نمیدانم کدامش و چقدرش دقیق است؛ اما آن مطلبی که غالباً نقل کردهاند، این است که یک نفر بلند شد و عرض کرد: یا رسولالله! من به گردن تو حقّی دارم. تو یک وقت با ناقه از پهلوی من عبور میکردی؛ من هم سوار بودم، تو هم سوار بودی. ناقه من نزدیک تو آمد و تو با عصا، هی کردی؛ ولی عصا به شکم من خورد و من این را از تو طلبکارم! پیغمبر پیرهنش را بالا زد و گفت همین حالا بیا قصاص کن؛ نگذار به قیامت بیفتد. مردم حیرتزده نگاه میکردند و میگفتند آیا این مرد واقعاً میخواهد قصاص کند؟ آیا دلش خواهد آمد؟ دیدند پیغمبر کسی را فرستاد تا از خانه، همان چوبدستی را بیاورند. بعد فرمود: بیا بگیر و با همین چوب به شکم من بزن. آن مرد جلو آمد. مردم، همه مبهوت، متحیّر و شرمنده از اینکه نکند این مرد بخواهد این کار را بکند؛ اما یک وقت دیدند او روی پای پیغمبر افتاد و بنا کرد شکم پیغمبر را بوسیدن. گفت: یا رسولالله! من با مسّ بدن تو خودم را از آتش دوزخ نجات میدهم! (امالی شیخ صدوق، ۵۰۶)
این موضوع را مرحوم دکتر اخوندی مدرس ایین دادرسی کیفری نیز شخصا در کلاس درس نقل می کرد ومی گفت دادرس شعبه با ایشون نیز در خصوص موضوع مشورت کرده و اقدام دادرس در استماع دعوا وارسال ابلاغیه با مشورت ایشون بوده است که وفق موازین بوده است البته همان زمان وبطریق اولی در این زمان وتفاسیر من دراوردی فراقانونی از اختیارات ومصونیت های رهبری یک مقدار غیر عادی تلقی می شود
جالب بود
مهم اینه که هیچکس دست اون خرمشهری بنده خدا رو نگرفته 😔